در انتظار ، تنها نشسته بودم
تنها مثل همان درختی که در آن بیابان وسیع خشک و سوزان روزگار را سپری می کرد
به امید رسیدن آب و بادی که با بردنش به جایی غیر از آنجا ، زندگی اش را تحولی تازه بخشد
عقربه های نا مرد ساعت خیلی خیلی تندتر از تپش قلبم بر گردن دقیقه های تنهایی می زد
گویی اینکه آن هم منتظر کسی است که چنین به دور بختش می گشت و هیچ حس نمی کرد که
با شتاب خود بخت و امید مرا نیز با خودش می برد و انتظار این منتظر را به پایان می رساند .
آه کجایید ای لحظات انتظار ... B.m
سلام امیدوارم حالت خوب باشه
خیلی عالی بود
موفق باشی
salam Behnam jan khobi mamnon az ke ba man sar zadi weblogi ghashangi dari hamesha mowafaq bashi
baz ham meyam bye
see u
with best wishes sadaf
با سلام به داملا
شعر های خوبی داری امیدوارم جوخلی پارلایاسان