تنهایی
خسته از روزگار تنهایی می نشینم کنار تنهایی
و دل بی قرار من دیریست مانده پشت حصار تنهایی
بی تو هر شب بهنام می خواند نغمه های هزار تنهایی
فصلها ، فصلهای دلگیرند وبهارم بهار تنهایی
بی تو بودن چقدر دلگیر است بی توام هم قطار تنهایی
در هیاهوی این غربت میکشم انتظار، تنهایی
در جستجوی تو
نگار من!
عمریست همه جا به دنبال تو میگردم
در زندان تنهاییم به تومی اندیشم
و در انبوه واژه ها فقط نام تورا می جویم
اکنون
بی حضورتو
در ساحل دریا نامت رابر موجی می نویسم
موج پیش می آیدو مرا
چون ذره ای در بر می گیردوعاقبت
من در نام توغرق می شوم
سلام
واقعا؛ معرکست
خیلی زیباست
مثل همیشه باید بگم که حرف نداره
اگه شعر از خودتونه پسندیدم
سلام
شعرات که حرف نداره
وبلاگتم بیسته
موفق باشی
دلتنگی ام را چگونه با دستان خالی محبت تقسیم کنم هنگامی که بغض بیرحمانه بر گلویم چنگ
انداخته و اشک معصومانه معبد چشم را ترک میکند
سلام بهنام ..
ممنونم از اینکه بهم سر زدی .
وبلاگتون بی نظیره و آپ قشنگی بود
امیدوارم هیچوقت تنها نباشی
خوشحال میشم بازم پیشم بیایی