شکنجه می شم از خودم نمی تونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها به سینه من اومده
آخ که داره باورم می شه خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون ازخودتم خسته ترم
تو روزگار بی کسی یه عمره که دربه درم
حتی صدای نفسم می گه که توی قفسم
من واسه آتش زدن یه کوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون یه کم منو حوصله کن
نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن عقربه های ساعتم
برگ یه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
****************************
matn besyar khoobi ast
kollan w.l khoobiye
خیلی عالی بود
واقعازیباست